متینمتین، تا این لحظه: 9 سال و 23 روز سن داره

متین امید زندگی مامان و بابا

رمضان ۹۸

جمعه اولین شب قدر بود و ما رفتیم مسجد تو پیش بابایی بودی و با بچه ها بازی می کردی . ساعت ۲ و نیم خونه بودیم تو خوابیدی و بابا جون بغلت کرده بود . از شنبه بعد ازظهر تب کردی و گلو درد بودی یکشنبه ظهر بردمت دکتر بهت آموکسی کلاو داد و ایبو پروفن و دیفن . خدا رو شکر حالت بهتر شد و تبت قطع شد شام خوب خوردی و سوپ هم برات درست کرده بودم خوردی .‌بهم گفتی مامان بریم تو اتاق برام قصه بخون کلی برام شعر خواندی تو واتس آپ کلی پیام فرستادی . می گفتی سلام دایی حمید خوبین ؟؟ الهی فدات بشم این روزها از هر موقع دیگری عاشق ترینم عزیزم .
6 خرداد 1398

۴ سالگی متین جون

سلام مامان جون بعد چند ماه که نیومدم و ننوشتم اومدم بگم از تو از همه خوبی هات . مامان قشنگم در مورد تولدت بگم که امسال از یه خاله زهرای مهربون واست کیک خانگی گرفتم با تم سگ های نگهبان که خیلی عالی بود تمام مهد کودک و همکارهای مامانی خوردن . البته منم کنار تو تو مهدکودک بودم وای که چه خوشگل شده بودی عشقم با اون بلوز سفید خوشگل و ساعت قشنگت . یه تولد هم تهران دایی جون حمید برای تو و بابایی گرفت و بابا محمد تبلت و اسکوترز رو بهت هدیه داد عزیز جون بلوز دایی ایمان دارت و دایی حمید هم کلی سوغاتی از کانادا برات آکرده بود . یه تولد هم خونه خودمون گرفتیم با حضور عموها و یه کیک کوچولو و پیتزای خوشمزه خودمون . و کادوهای خوبی که گرفتی عمو علی پتو گرفت عم...
6 خرداد 1398
1